فرانک جونفرانک جون، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

با هوش مامان بابا

محرم93

سلام دوستان ظهر روز تاسوعای حسینی رفتیم تماشای عزاداری ها ، بعدش رفتیم مثل هر سال از میدان الندشت شله گرفتیم و آمدیم خونه مامان بزرگ مادری فرانک شله بخوریم ، که مامان گفت نوشابه ! منم که بابای فرانکم گفتم فرانک بره نوشابه بخره . مامان و مامان بزرگش گفتند فرانک نمیتونه خیابان برای دختر کوچیک و تنها خطرناکه ، میدزدنش. منم گفتم فرانگ بزرگ شده ،خیلی هم میتونه مگه نه فرانگ؟ فرانکمم گفت آره . منم 2 هزارتومان بهش دادم گفتم منم میام با هم بریم بخریم گفت باشه ولی من 30 متر عقب تر وایستادم گفتم من اینجا هستم برو بخر بگو یک نوشابه بزرگ سیاه میخام گفت باشه رفت بخره که 2 تا پسربچه از سوپری اومدند بیرون و به فرانک گیردادند و پخ کردند اونم ترسید و ...
15 آبان 1393

بدون عنوان

سلام دوستان اینم فرانک و تولد 4 سالگی شبی که برای فرانک کیک خریدم گذاشتم کف ماشین پشت صندلی خودم و بهش گفتم مواظب باش پاتو نذاری روش خلاصه رفتم ماست بخرم اومدم بذارم جای کیک که دیدم بعله فرانک پاشو گذاشته رو جعبه کیک و به این شکل شده ...
6 شهريور 1393

یک شروع خوب

روزی که تو به دنیا آمدی ، من متولد شدم و از آن روز هم دخترم شدی و هم همه   چیزم... دختر آسمانی من ، جهانم با تو شکرانه هایش بیشتر است و تو عاشقانه   ترین باور خواب و بیداری منی .   ...
27 شهريور 1389

فرشته کوچولو متولد می شود

سه شنبه 89/5/26 ساعت 9 صبح مثل روزای قبل با صدای زنگ خونه که خبر ورود مامان بزرگ جون رو می داد از خواب بیدار شدم ، مامان بزرگ جون مثل هرروز مشغول آماده کردن صبحانه برای من شد ، منم بعد از شستن دست و صورت پشت میز آشپزخونه منتظر صبحانه بودم که ناگهان درد عجیبی تو دلم پیچید ، گفتم مامان بدجور دلم درد گرفت ، مامان بزرگ جون یک چایی نبات آماده کرد و گفت اینو بخور اگه دردت خوب شد که هیچ و اگه دردت بیشتر شد یعنی فرشته کوچولو مد خواد دنیا بیاد ، سریع چایی نبات رو خوردم ولی این درد همچنان ادامه داشت بهتر که نشد هیچ دیگه ول کن هم نبود  زنگ زدم به بابا علی و گفتم زود بیا ، باید بریم بیمارستان ، در فاصله ای که بابا ...
26 شهريور 1389
1