محرم93
سلام دوستان
ظهر روز تاسوعای حسینی رفتیم تماشای عزاداری ها ، بعدش رفتیم مثل هر سال از میدان الندشت شله گرفتیم و آمدیم خونه مامان بزرگ مادری فرانک شله بخوریم ، که مامان گفت نوشابه ! منم که بابای فرانکم گفتم فرانک بره نوشابه بخره . مامان و مامان بزرگش گفتند فرانک نمیتونه خیابان برای دختر کوچیک و تنها خطرناکه ، میدزدنش. منم گفتم فرانگ بزرگ شده ،خیلی هم میتونه مگه نه فرانگ؟ فرانکمم گفت آره . منم 2 هزارتومان بهش دادم گفتم منم میام با هم بریم بخریم گفت باشه ولی من 30 متر عقب تر وایستادم گفتم من اینجا هستم برو بخر بگو یک نوشابه بزرگ سیاه میخام گفت باشه رفت بخره که 2 تا پسربچه از سوپری اومدند بیرون و به فرانک گیردادند و پخ کردند اونم ترسید و منم از دور دعواشون کردم اونا رفتن و فرانک برگشت و نوشابه نخرید منم گفتم برو بابا جون تو بـــــ ـــ ــــ ــــ ـــ ـزرگ شدی تو میتونی دوباره فرانک رفت مغازه و با یک نوشابه سیاه خانواده کوکا کولا بدو بدو با خوشحالی اومد و تا خونه نوشابه را به من نداد و اونقدر تکون تکون می داد که پرگاز شد و خودشو رسوند خونه و با شادی خیلی زیاد،خریدشو برای مامان و مامان بزرگش و بابا بزرگش توضیح می داد. بالاخره اولین خرید فرانک تو عمرش در سن 4 سال و 2 ماه و 15 روزگی تجربه کرد بدون حضور مامان و بابا